در پرَتو حَقیقت - پیام گرال ∙ جلد اول
سه جلدِ اَثرِ «در پرتو حقیقت» در مجموع شامل ۱۶۸ سخنرانی میباشند که ساختار محتوای آن بر روی یک دیگر بنا شده و یک تصویر کامل و اساسی را از کل خلقت نمایان میکند.
سخنرانیهایی که در این کتاب به طور خلاصه، بین سالهای ۱۹۲۳ و ۱۹۳۸ پدید آمده اند، هیچ کدام اهمیت خود را از دست نداده اند. آنها توضیح جامعی را از جهان بر اساس قوانین طبیعت ارائه میدهند، بطوریکه خواننده را متوجه ارتباطات پنهان در زندگی میکند و بدینوسیله کمک های ارزشمندی را ارائه میدهد
اَثرِ «در پرتو حقیقت» در سراسر جهان عمدتاً به این علت شناخته شده است، زیرا پاسخ های سازگار به پرسش های بزرگ انسانی را مانند معنی زندگی، عدالت در سرنوشت و یا ادامه زندگی پس از مرگ، میدهد. این اَثر تا به امروز به ۱۷ زبان ترجمه شده و در بیش از ۹۰ کشور جهان قابل دسترس میباشد.
یکی از اهداف نویسنده این بود که زندگی واقعی را به خواننده نزدیکتر کند و او را با ارائه ی نکاتی ارزشمند برای تکامل شخصیتش هدایت نماید، و این همچنین شناخت پروردگار را در بر میگیرد. سخنرانی های گِرد هم آورده در اَثرِ «در پرتو حقیقت» باید مانند «چراغ عصایی» باشد، بدون در نظر گرفتنِ اعتقاد مذهبی و یا وابستگی دینیِ یک انسان. عبدروشین نه خواستار تأسیس مذهبی نوین، فرقه و یا جامعه یی مذهبی بود.
توضیحات کتاب «در پرتو حقیقت» بر اساس قوانین ساده و قابل فهم طبیعت بنا شده است، که در دنیای خارج و درونیِ روحی بطور یکسان مؤثر میباشند. آنها با تجربیات خاص انسانی برخورد میکنند، نکات ضعف و قوی را رو میآورند و به ناتوانی های پنهانی و در عین حال به موقیعت های گوناگونی که زندگی برای صعود روحی ارائه میدهد اشاره میکنند. خواننده بدینوسیله به این موقعیت دسترسی پیدا میکند که محتوای سخنرانی ها را در زندگی روزمره ی خویش بازیابی کند و بعنوان حقیقی بشناسد. از این رو تجربیاتی با محتوای روحی با یک نتیجه گیری منطقی، میتوانند به یک دیدگاه کلی دنیوی وصل گردد، در جایی که دیگر جدایی بین کاوشگری علمی و مذهبی وجود نخواهد داشت.
کتابِ «در پرتو حقیقت» بدون شک زیرنوسِ غیر معمولِ «پیام گرل» را دارد. واژه ی «گرال» امروزه با تصاویر خیالی و نگرشهای گذشته که در استوره ها، داستانها و بخصوص بطوری که در آثار هنری یافت میشوند، مرتبط میگردد. عبدروشین در اینجا توضیح میدهد که این روایات بر اساس اتفاقاتی واقعی بنا شده اند، که برای نگهداری و بقای کّل آفرینش اَهّمیت بسزایی دارد. و همچنین واژه ی «پیام» به منشأ والای آن اشاره میکند، که سرچشمه ی دانش سخنرانی ها میباشد.
در ضمن نقشی را که اَثرِ «در پرتو حقیقت» نشان میدهد، مسیریست کاملاً ساده که هیچ ربطی با رمزگرايی و یا خودبزرگبینی معنوی ندارد، لیکن همانند تعالیم عیسی، طالبِ تلاشی قوی میباشد. زیرا نه تنها پشتیبانِ یک فکر و قضاوت منطقی و خودمختارانه میباشد، بلکه بخصوص خواست راسخی بسوی نیکی را ترویج میکند. این تلاش برای خویشتن و فرد دیگر، میتواند انسان را به اوج بلوغ روحی برساند.
برای راهنمائی
چشم آویز فرو میاُفتد و ایمان به اعتقاد مُبَدل میگردد. آزادی و رستگاری فقط در اعتقاد نهفته است.
روی سخنم با کسانی است که با جدّیت در جستجو هستند. آنها باید خواستار و قادر به آزمایشِ این مطلب باشند. متعصبان مذهبی و اشخاص سُست گام بهتر است از آن دوری جویند، زیرا آنان برای حقیقت زیان آورند. و امّا بدخواهان و بیدقتان باید در میان همین کلمات محکومیت خویش را پیدا کنند.
این پیام تنها کسانی را در بَر میگیرد که هنوز جَرَقه ای از حقیقت را در ضمیر خویش دارند و مشتاقند که انسان واقعی باشند. برای آنان این پیام چراغ عصائی خواهد بود که آنان را از هنگامه ای سردرگمی های کُنونی براهِ راست هدایت نماید.
کلامی که میآید دینِ نوینی را نمیآورد، بلکه باید مانند مَشعَلی راهنمای همهٴ خوانندگان و یا شنودگانِ جدّی باشد، تا راه راستی را بیابند و آنها را به اُوج دلخواه خویش هدایت کُند. فقط کسی که خود را به حرکت وامیدارد، میتواند روحاً پیشرفت کُند. بیخردی که یاریهای بیگانه را بشکلِ عقاید ساخته و پرداخته بکار می بندد، مانند آنست که راه خویش را با کمکِ چوبهای زیرا بغل می پیماید، درحالیکه اعضای تندرست بدنِ خویش را نادیده میگیرد.
ولی آنگاه که او همهٴ قابلیت های خود را، که در درونش آرمیده اند و چشم براهِ فرا خواندن میباشند بکار گیرد، تا آنها او را به عروج برسانند، استعدادی را بخدمت میگیرد، که به ارادهٴ آفریدگارش در اختیار او قرار گرفته است و با آن بسهولت به همهٴ موانعی که برای گمراهی او سرِ راهش هستند چیره خواهد شد.
از این رو، بیدار شوید! ایمان واقعی تنها در اعتقاد آرمیده است و فقط با سنجش و آزمایشِ راسخ بدست میآید. بعنوان موجودی زنده در آفرینشِ شگرف خدای خود بپا خیزید.
عبدروشین
چه می جوئید؟
چه میجوئید؟ بگویید که این شتاب بی اَمان برای چیست؟ که چنین با خروش جهان را می پیماید و سیل کتابها که خلایق را فرا میگیرد. دانشمندان چنان غرق در مطالعه و تحقیق در نوشته های قدیمی میشوند که روانشان به ستوه میآید. پیامبران ظهور میکنند تا بیم دهند و نوید بخشند…. بناگاه تَب زده از هر سو به پراکندن پرتوئی تازه میپردازند.
در این زمانه بر انسان آشفته جان چنین میگذرد، نه خستگی زدا و نه جان اَفزا، بلکه سوزان، سرگیجه آور و از بین بَرَندهٴ آخرین نیرویی که هنوز در تاریکیِ معاصر بر جای مانده است.
جسته و گریخته نجوائی نیز بگوش میرسد، مانند همهمه ای فزاینده از چیزی در آستانهٴ وقوع. هر تار از اعصاب ناآرام است، متشنج از اشتیاقی ناخودآگاه. جوش و خروشی در بین است و نوعی كِرختگیِ بد شگون با چهره ایی پنهان بر همه چیز مسلط است. آبستن بد فرجامی. چه باید ببار بیاورد؟ آشفتگی، سرخوردگی، ویرانی، مگر اینکه لایه روانیِ تاریکی که اکنون کرهٴ زمین را در خود پیچیده است با قدرت شکافته شود، همان لایه تاریکی که با نرمی مقاوم مرداب کثیف، هر نور فکری که ساطع شود جذب کرده و قبل از آنکه قدرت گیرد، در سکوت مهیب مردابی، هر خواسته نیک را پیش از آنکه بتواند عملی از آن سر زند، در نطفه خرد و نابودش میسازد.
ولی فریاد سرشار از نیروی جویندگان نور، برای راه یافتن در مرداب، به بارگاهی غیر قابل نفوذ برخورد میکند، همان طاقی که گمان میکنند با کوشش و یاری آنها بر پا گشته است. آنها سنگ به جای نان پیش مینهند!
کتابهای بیشمار را بنگرید:
بوسیله آنها روح آدمی خسته میشود، و قدرت نمیگیرد! و این خود دلیل بی ثمری آنچه که فرا میآورند میباشد. زیرا هر چه روح را خسته میکند، بی گمان چیز درستی نیست.
غذای روحی بی فاصله سرحال میآورد، حقیقت خوشحال میکند و نور زندگی میبخشد!
مردمان ساده بیگمان باید ناامید گردند، وقتی که میبینند، که چه حصارهایی به دور سرای باقی بوسیله علمِ به اصطلاح معرفت النفس بنا میگردد. در میان مردمان عادی چه کسی باید جملات فاضلانه، و چه کسی اصطلاحات خارجی را درک کند؟ آیا سرای باقی فقط مخصوص علماء معرفت النفس است؟
در کنار آن از خداوند سخن میگویند! آیا بایستی یک آموزشگاه عالی نیز تأسیس گردد، تا در آنجا بیش از هر چیز معلوماتی کسب گردد تا مفهوم ذات خداوند شناخته شود؟ این جنون که قسمت اعظم آن فقط ریشه جاه طلبی دارد، کار را به کجا میکشاند؟
مانند میخوردگان، خوانندگان و شنوندگان به این سو و آن سو تلو میخورند، با تردید، مشغول در خویش، یک سویه، زیرا آنها از راههای ساده به بیراهه کشانیده شده اند.
گوش فرا دارید، ای نا امید شدگان! خود را بگشائید، شماها که سخت کوشانه در جستجو هستید: راه به سوی والاترین جلو هر انسانی گشوده است! زِبَر دستی در علم دروازه آن نیست!
مگر عیسی مسیح، این سرمشق بزرگ در راه راستین بسوی نور، حواریون خود را از میان فَریسی های فاضل و یا از میان مُحققین برگزید؟ او آنان را از میان مردم عادی و ساده انتخاب کرد، زیرا آنها نیازی به کشمکش با این تصور باطل نداشتند، که راه نور باید دشوار باشد و سخت یاب است.
این تصّور بزرگترین دشمن انسان است، دروغ است!
از این رو در جائیکه به مقدسترین چیز نزد انسانها مربوط میشود، و نیازمند به درک کامل است، از دانشهای علمی کناره بگیریم! آنرا به خود واگذارید، زیرا دانش به عنوان فرآورده مغز انسانی، مانند یک قطعه کار است و باید قطعه کار باقی بماند.
تأمل کنید، دانشی که با تلاش کسب میشود، چگونه میتواند هدایت کننده به سوی ذات خداوند باشد؟ معنی دانش اصولاً چیست؟ دانش چیزیست که مغز بتواند آن را درک کند. حدِ گنجایش ادراکی مغز به زمان و مکان وابسته میماند. حتی جاودانگی و مفهوم بی نهایت را با مغز آدمی نمیتوان درک نمود. این همان چیزی است که به گونهای جدائی ناپذیر با ذات خداوند وابسته است.
ولی مغز در برابر آن نیروی غیز قابل ادراک، که در تمام هستی نفوذ داشته و کردارهای خویش را نیز از آن میگیرد، خاموش میماند. نیروئی که همه روزانه، هر ساعت و هر لحظه آن را به عنوان یک امر عادی درک میکنند، همانکه علم نیز پیوسته وجودش را تایید کرده و انسان بیاری مغز، یعنی به یاری دانش و خرد خود بیهوده سعی در درک و فهم آن دارد.
بنابر این کردار مغز، اساس و ابزار علم، نارسا است و این نارسائی بطور طبیعی بر همه کارهای مغز و از آن جمله خود علم، نفوذ دارد. بر این اساس علم برای پیروی از وظائفی خوب است، مثلاً برای درک بهتر و تقسیم و طبقه بندی آنچه از نیروی خلاقه پیشین دریافت کرده، معذالک چنانچه علم در صدد برآید راهنما و منقد باشد، تا مادامیکه مانند گذشته عملش همچنان متکّی به قدرت فهم مغز باشد، باید بطور قطع معطل ماند.
به این دلیل علم آموزی و نیز انسانیتی، که خود را با آن هم آهنگ میکند، پیوسته به دنبال جزئیات میباشند، در حالیکه هر انسان در درون خویش از کل تصور ناپذیری بهرِهور است، که بدون تلاش برای علم آموزی، شایسته رسیدن به والاترین است.
بدین سبب بدور باد این شکنجه غیر ضروری بندگی روحی! استاد بزرگ بیهوده به ما ندا نمیدهد: «مانند کودکان شوید!»
هر کس در ضمیر خود تمایل ثابتی برای نیکی داشته باشد و بکوشد به افکار خویشتن پاکیزگی بخشد، او راهِ به سوی بالاترین راه یافته است! در آن صورت سایر چیزها را در تصور خود خواهد داشت. علاوه بر آن نه کتاب ضروریست، نه رنج فکری، نه ریاضت و گوشه گیری. او سلامتی جسم و روحش را باز یافته و از همهٴ فشارهای رنج آور فکری رهایی خواهد یافت؛ زیرا هر زیاده روی زیان آور است. باید انسان باشید، نه گیاهان پرورش یافته یک بعدی گلخانه، که با اولین نسیم باد از پای در میآیند!
بیدار شوید! پیرامون خود را بنگرید! به ندای درونی خویش گوش فرا دهید! تنها اینست که میتواند راه گشا باشد!
به ستیز کلیساها اعتنا نکنید. عیسی مسیح حقیقت آور بزرگ، مظهر عشق الهی، راجع به آئین صحبتی نکرد. آئینهای امروزه بطور کلی چه هستند؟ باسارت کِشَندهٴ روان آزاد آدمی، به بندگی در آوردنِ اخگر الهی که در درونتان آشیان دارد. باورهای دینی، که سعی دارند کارِ آفریدگار و عشق بزرگش را در تنگنا گذارده و آن را قالب ذهن آدمی بفشارند، که این خود به معنی بی حرمتی به الوهیت و خوار کردن تدریجی آن است.
هر جستجوگر پیگیر چنین چیزهایی را پس میزند، زیرا با آنها در درون خود هرگز واقعیت بزرگ را نمیتواند دریابد و اشتیاقش به یافتن واقعیت پیوسته به ناامیدی میگراید، تا سرانجام به خودش و به جهان مشکوک میگردد.
پس بیدار شوید! حصارهای باورهای متعصبِ درون خود را ویران کنید، رابطه اش را با خود بگُسلانید، تا نور خالص والاترین بتواند بدون شکستگی و انحراف در شما نفوذ کند. روحتان با شیدائی به بالا جولان خواهد یافت، با خوشحالی همهٴ عشق بزرگ پدر را حس خواهید کرد، عشقی که محدودیتهای خُرد زمینی را نمیشناسد، سرانجام پی خواهید برد، که شما بخشی از آن هستید و همهٴ آن را به سهولت درک خواهید کرد، با آن یکی شوید و بدین سان هر روز و هر ساعت نیروی تازه ایی به عنوان هدیه بدست میآورید، که آن هدیه خروج شما را از آشفتگی امری عادی میسازد.
فریاد برای اِمدادگر
یکبار همه انسانهایی را که امروزه با اشتیاق تمام یک امدادگر روحی میجویند و با ضمیری تعالی یافته انتظار او را میکشند، از نزدیک از نظر بگذرانیم. به باور آنها خودشان نیز از نظر روحی عمیقانه آماده اند، که او را بشناسند و حرف او را بشنوند!
ما نظارهگر آرامِ فرقه های فراوانی هستیم. بطور مثال رسالت مسیح، شمار زیادی از مردم را بطورِ بی سابقه و غریبی تحت تأثیر قرار داده است. آنها دربارهٴ آن رسالت تصویر نادرستی برای خود آفریدند. سبب آن طبق معمول، ارز یابی نادرست و تکّبر آنها بود.
به جای بزرگداشت دیرینه و نگاهداری حریم و مرز دقیق نسبت به خداوند، از یک طرف دریوزگی تضرع آمیزی ظهور کرده، که پیوسته در حال طلبیدن است و اما به هیچ قیمت شخصاً چیزی نمیخواهد انجام دهد. آنها دستور «دعا کن» را پذیرفته اند ولی اینکه به موازات آن دستورِ «و کار کن» نیز وجود داشته است، «کار کن بر روی شخص خودت» نمیخواهند از آن چیزی بدانند.
از سوی دیگر دوباره شخص گمان میبرد که چنان به خود متکّی و نا وابسته است، که خودش قادر به اَنجام هر کاری میباشد و حتی با تلاشهای اندکی خدا گونه میشود.
همچنین مردمان زیادی هستند که فقط طالب چیزی میباشند و حتی توقع دارند که خداوند به دنبال آنان روان شود و در پی آن دلیل میآورند که او یکبار نیز پسر خود را برای اینکه انسانیت به او نزدیک شود فرستاده، آری، و اینکه شاید او حتی به آنان نیازمند باشد.
انسان به هر سو که نظر میافکند، در همه چیز جز تفاخر و تکبر چیزی نمی یابد. اثری از فروتنی نیست. خود ارزیابی واقعی وجود ندارد.
در مرحلهٴ نخست لازم میشود، که انسان از بلند جائیِ مصنوعی خود به پائین تنزل کند، تا بتواند انسان واقعی باشد و به عنوان انسان واقعی عروج خود را شروع نماید.
او امروز با روحی آماس کرده در پای کوه، روی درختی نشسته است، به جای اینکه با هر دو پا محکم و استوار روی زمین بایستد، به همین سبب اگر نخست از درخت به پائین سقوط نکند و یا از آن به پائین نیاید، هرگز نخواهد توانست کوه را بپیماید.
در این بین، چه بسا همهٴ آنهایی که آرام و عاقلانه از زیر درختی که، او در بالای آن نشسته و با نخوت به زیر نظاره میکرد، گذر میکردند اکنون بایستی به بالای قله کوه رسیده باشند.
اما اتفاق به یاری او میآید، زیرا درخت در زمان بسیار کوتاهی به زیر خواهد آمد. و او از بالای درخت لرزان به سختی به زمین میخورد. آن زمان ممکن است که انسان بار دیگر به خود آید و در طریق بهتری گام نهد. ولی برای او دیگر وقت زیادی باقی نیست، حتی یک ساعت هم در آن موقع برای تلف کردن برایش باقی نمیماند.
اکنون بسیاری گمان میبرند که روزگار به همان پایهٴ دیرینه میتواند ادامه یابد، همانگونه که هزاران سال مداومت داشته است. راحت و آسوده در نیمکتهای راحتی خود نشسته اند و انتظار یک امدادگر پُرتوان را میکشند.
ولی این امدادگر را چگونه پیش خود مجسم میکنند! این واقعاً ترحم آور است.
در مرحلهٴ نخست از او انتظار دارند، اگر به سختی درست بگوئیم، از او طلب میکنند که او برای هر کدام از آنها راه فرازِ به سوی نور را آماده سازد! او باید همه هم خود را مصروف آن دارد، که برای پیروان هر کدام از ادیان پلّه هایی به سوی راه حقیقت استوار کند! او باید همه چیز را چنان آسان و قابل فهم نماید، که هر کس بتواند بدون رنج آن را درک کند.
کلامش باید چنان برگزیده باشد، که سخنش همهٴ طبقات اجتماعی را از خرد و کلان، صاحبان هر مقامی را بیدرنگ متقاعد سازد.
به مجرد اینکه انسان مجبور شود که شخصاً در این باره اندیشیده و به خود زحمت دهد، آنوقت دیگر امدادگری مورد استفاده نیست. زیرا اگر او فرا خوانده شده باشد که با کلامش مردم را راهنمایی کند و راه راست را به آنها نشان دهد، بدیهی است که آن وقت وظیفه اوست که هم خود را صرف انسانهای دیگر نماید. وظیفه او اینست، که انسانها را متقاعد کرده، و بیدار سازد! آری، مسیح نیز از زندگی خود به این خاطر دست کشید.
آنهائی که امروز چنین میاندیشند، و امثال آنها که به این دسته تعلق دارند، فراوان هستند، نیازی نیست که خود را به زحمت افکنند، زیرا آنها همچون باکره های نادانی هستند، که با «خیلی دیر» روبرو میگردند.
بی گمان امدادگر آنان را بیدار نخواهد کرد، بلکه میگذارد همچنان آرام بخوابند، تا دروازه بسته شود و آنها نتوانند بدرون نور راه یابند، زیرا آنها نمیتوانند خویشتن را در هنگام مناسب از قلمرو جسم برهانند، حال آنکه سخنِ امدادگر راه را به آنان نشان داده بود.
انسان چنانچه خود گمان میبرد ارزشمند نیست، خداوند به او نیازی ندارد، بلکه او به خدای خود نیازمند است.
از آنجا که بشریت با به اصطلاح پیشرفت امروزی خود دیگر نمیداند، که واقعاً چه میخواهد او سرانجام ناچار خواهد شد که چه باید کرد را تجربه کند!
این نوع انسانها جستجو گرانه و نیز متفکرانه خرده میگیرند و سپس به راه خود میروند. مانند آن هنگام که بسیاری از کنار او گذشتند، در حالی که برای آمدن او از طریق الهام همه چیز فراهم آمده بود.
چگونه میتوان یک امدادگر روحی را چنین تصور کرد!
او برای انسانها قدمی بر نداشته و به آنها امتیازی نخواهد داد و پیوسته طلب میکند، هر جا که انتظارِ بخشش از او میرود!
با این وصف، انسانی که بتواند جداً فکر کند فوراً درک خواهد کرد، که بهترین راه برای دستیابی به یک تفکر هشیارانه توقعی سخت گیرانه بدون ملاحظه بوده و در بردارنده رستگاری بشریت است، که عمیقانه به کاهلی روحی گرفتار میباشند!
از همان ابتدای کار یک امدادگر، برای درک سخنش، انتظار چالاکی روحی دارد، که همراه با تمایل جدّی و اندکی تحملِ زحمت، به سهولت کاه را از گندم جدا سازد. در این مطلب، همانگونه که در قوانین الهی نیز چنین است، یک تکاپوی خودجوش نهفته است. بدیهی است که به انسانها همان میرسد، که خود واقعاً به آن متمایل هستند. -
در همین جا نوع دیگری از انسانها نیز هستند، که خود را بسیار چالاک میپندارند.
طبیعی است که اینان، چنانچه در گزارشات میتوان خواند، از یک امدادگر، به کلّی تصویر دیگری ترسیم کرده اند. به هر حال این چندان غریب نیست، زیرا آنان در این مورد انتظار یک … بند باز روحی را دارند!
از نظریه هزاران نفر چنین استنباط میگردد، که پیش بینی، پیش شنوی و پیش حسی و غیره پیشرفتهای بزرگی هستند، که در حقیقت چنین نیست. چنین چیزهایی چه اکتسابی، چه آموزشی و چه استعداد موروثی باشند، هرگز نمیتوانند از دایرهٴ زمین فراتر روند، بنابر این صرفاً در رده های پائین میمانند، و هیچگاه نمیتوانند مدعی ارزش والایی باشند و از این جهت فاقد ارزش هستند.
آیا میخواهند بدین وسیله به بشریت برای رسیدن به عروج کمک کنند، که به او چیزهایی همطراز با عنصرلطیف نشان دهند، و یا راه دیدن و شنیدن آنها را بیاموزند؟
این با عروج واقعی روح رابطه ای ندارد. فایده اش برای رخدادهای زمینی به همان اندازه ناچیز است! آنها ترفندهای کوچک روحی میباشند، نه چیز دیگری، که برای افراد انسانی جالب، ولی برای کل انسانیت بدون هر ارزشی است!
اینکه همه اینگونه مردم به امدادگر مشابهی تمایل دارند، که در نهایت بتواند بهتر از آنها عمل کند، به آسانی قابل فهم است. -
با وجود این بسیاری هستند، که پا را از این هم فراتر مینهند، تا جائی که کار به مضحکه می انجامد. ولی با تمام این احوال آن را تلخ کامه جدی میگیرند.
این سبب قبول امدادگری است، مثلاً به عنوان یک شرط اساسی، اینکه یک امدادگر … از سرماخوردگی مصون باشد! هر که مستعد سرماخوردگی است، پذیرفتنی نیست؛ زیرا به عقیده آنها این ضعف با صفات یک امدادگر ایده آل مغایرت دارد. یک امدادگر نیرومند بایستی در هر مورد، و در مرحلهٴ اول به یاری روح خویش مافوق تمام این چیزهای جزئی باشد.
این مطلب ممکن است اندکی ساختگی و خنده آور جلوه کند، ولی برگرفته از حقایقی است و تکرار ضعیفی از صدائیست که زمانی میگفت: «اگر تو پسر خدائی، پس به خودت کمک کن و از صلیب فرود آی!» این گفته را امروز نیز فریاد میزنند، حتی قبل از اینکه چنین امدادگری در مد نظر باشد!
ای انسانهای درمانده و نادان! کسی که تن خویش را چنین یک سویه به پرورد، به طوری که تحت تأثیر نیروی روحی، گاهی بی حس گردد، به هیچ وجه از بزرگان برجسته نیست. و آنهایی که او را میستایند مانند بچه های قرون پیشین هستند، که با دهانهای باز و چشمانی درخشان مسخرهگی دلقکهای دوره گرد را تماشا میکردند، در حالی که تمایلی سوزان در آنها بیدار میشد، که خود نیز این گونه مسخرهگی را بتوانند انجام دهند.
و به گونه بچه های آن زمان در قلمرو کاملاً زمینی، هستند تعداد فراوانی به نام اصطلاحِ روح جویان و یا خداجویان که در زمان کنونی در قلمرو روحی پیشرفته تر نیستند!
پس بار دگر به تفکرمان ادامه دهیم: ملت دوره گرد زمانهای قدیم، که هم اکنون من از آن سخن گفتم، رفته رفته ترقی کرده و به بندبازان سیرکها و واریته ها مبدل شدند. توانایی آنها به نحو شگرفی رشد کرد، و اکنون روزانه هزاران نفر مردم بد عادت شده با حیرتی همواره تازه و درونی هیجان زده این نمایشات را مینگرند.
آیا آنها در این کار برای خودشان سود به همراه دارند؟ بعد از سپری شدن چنین ساعاتی چه به همراه خود میبرند؟ با وجودی که بعضی از بندبازان در موقع اجرای برنامه حتی زندگی خود را به خطر میافکنند. کمترین سودی عایدشان نمیشود؛ زیرا حتی در اوج و کمال برنامه تمام این چیزها پیوسته در چهارچوب واریته و سیرک باقی خواهد ماند. آنها همیشه فقط در خدمت سرگرمی هستند، ولی هیچگاه نفعی برای انسانیت در بر ندارند.
یک چنین نوع بند بازی ولی در قلمرو روحی را اکنون به عنوان مقیاسی برای امدادگر بزرگ جستجو میکنند.
دلقکهای روحی را برای اینگونه انسانها باقی گذارید! آنها به زودی بقدر کافی پی خواهند برد، که این راه آنها را به کجا هدایت میکند! آنها واقعاً نمیدانند، که با این عملِ خود در جستجوی چه چیز هستند. آنها گمان میکنند: که تنها آن کسی بزرگ است، که روانش چنان به جسمش مسلط است، که این بیماری را نمیشناسد!
هر تعلیمی از این نوع یک بُعدی است، و یک بُعدی بودن ناسالم و بیماری زا است! با چنین چیزهایی روح نیرومند نمیگردد، بلکه فقط جسم ضعیف میشود! هم آهنگی لازم برای تعادل بین جسم و روح به هم میخورد و در نتیجه، چنین روحی دست آخر بسیار زودتر خود را از جسم زجر دیده رها میسازد، زیرا برای او دیگر جسم قوی و سالمی وجود ندارد که بتواند منعکس کننده سالمی برای تجربه های زندگی زمینی گردد. در آن صورت روح از این تجربه محروم میگردد و ناپخته قدم به سرای باقی میگذارد، او به ناچار باید بار زندگی زمینی را طی کند.
آنها توانایی های کوچک روحی هستند، نه چیز دیگر، که به حساب تَن خاکی میرود، تَنی که در واقع باید به روح یاری دهد. تَن متعلق به دورانی از توسعه روح است، که اگر ضعیف و یا سرکوب گردد، نمیتواند برای روح چندان ثمربخش باشد؛ زیرا پرتو افکنیهایش، که قدرت کافی برای نیرویی که روح به آن در عالم ماده نیازمند است فراهم میآورد، بسیار ضعیفند.
اگر کسی بخواهد به یک بیماری فائق آید، بایستی از روحش فشار یک از خود بیخودی را به تن وارد آورد، به همانگونه که کمی ترس از دندانپزشک میتواند درد دندان را تسکین دهد.
بدن ممکن است حالات التهاب انگیز را یک و یا چند بار بی آنکه ضرری متوجه اش گردد تحمل کند، ولی نه بطور مدام، بدون اینکه گزندی جدی به بدن وارد آید.
و چنانچه این از یک امدادگر سرزند و یا انجام آن را توصیه نماید او دیگر شایسته امدادگری نیست؛ زیرا او با چنین رویه ای بر خلاف قوانین طبیعی خلقت عمل میکند. انسان زمینی بایستی از جسم خود مانند ودیعه ای که به او سپرده شده است به خوبی محافظت کرده، و هم آهنگی سالمی بین جسم و روحش بوجود آورد. چنانچه این هم آهنگی بر اثر فشارهای زندگی، یک جانبه به هم بخورد، نه پیشرفت است و نه عروج، بلکه سد قاطعی در جلوی انجام وظیفه اش در روی زمین است، همانطور که در عالم ماده اصولاً چنین است. نیروی کامل روح با در نظر گرفتن تأثیرش در عالم ماده از میان میرود، زیرا او در هر حال به یک نیروی جسمی احتیاج دارد، که تحت تسلط قرار نداشته، بلکه نیروئی هم آهنگ با جسم زمینی باشد!
کسی که بنابر چنین زمینه هایی استاد خوانده شود، کمتر از شاگردی است، که اصولاً به وظائف روحی آدمی و لزوم پرورش آن آگاه نیست! او حتی آسیب رسان روح است.
دیری نخواهد گذشت که آنها از شناخت نادانی خود رنج خواهند برد.
ولی هر امدادگر اشتباه ناگزیر خواهد شد که تجربه تلخی بنماید! عروجش در سرای باقی تنها هنگامی میتواند ادامه یابد، که حتی آخرین تن از همهٴ آنهایی که بوسیلهٴ او به بازیچه روح گرفتار شده و یا به گمراهی کشانیده شده اند، به شناخت اشتباه خویش واقف شوند. مادامی که تأثیر کتابها و نوشته هایش اینجا در روی زمین مداومت دارد، او در آن سرا گرفتار میماند، حتی اگر در این میان در آنجا به شناخت بهتری از حقیقت دست یافته باشد.
کسی که تعالیم غیبی را توصیه میکند، سنگ به جای نان در دامن انسانها میگذارد و بدین گونه نشان میدهد، که به راستی نمیداند چه در سرای باقی میگذرد، و کمتر از آن از کل گردش کائنات بی خبر است!
ISBN | 978-3-87860-821-9 |
---|---|
Author | آبدروشین |
Language | فارسی |